ابوالاَدْیان خدمتکار امام یازدهمعلیه السلام در این باره مىگوید:
نامهها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم و همان گونه که فرموده بود روز پانزدهم وارد سامراء شدم و در آن حال فریاد ناله و افغان از سراى آن حضرت شنیدم و [بدن] امام عسکرىعلیه السلام را در محل غسل یافتم. در آن حال جعفر، برادر آن حضرت را دیدم که بر در خانه امام ایستاده است و جمعى از شیعیان، وى را [در مرگ برادر] تسلیت و [بر امامتش ]تبریک مىگفتند!! با خود گفتم: اگر این [جعفر] امام است که امامت، تباه مىشود؛ زیرا او را مىشناختم که اهل شراب و قماربازى و تارزنى است! [ولى چون در پى نشانهها بودم] پیش رفتم و [مانند دیگران ]تبریک و تسلیت گفتم ولى او درباره هیچ چیز [از جمله جواب نامهها ]از من سؤالى نکرد. در آن حال عقید [یکى از خدمتکاران از خانه] بیرون آمد و [خطاب به جعفر ]گفت: اى سرور من، برادرت [امام عسکرىعلیه السلام ]کفن شده است، برخیز و بر او نماز گزار!! من به همراه جعفر و جمعى از شیعیان داخل خانه شدم و امام یازدهمعلیه السلام را کفن شده بر تابوت دیدم. جعفر پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد ولى چون خواست تکبیر بگوید کودکى گندمگون با گیسوانى مجعّد و دندانهاى پیوسته بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و گفت: اى عمو! عقب برو که من به نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم! پس جعفر با چهرهاى رنگ پریده و زرد، عقب رفت! آن کودک پیش آمد و بر بدن امامعلیه السلام نماز گزارد.
پس از آن [به من] فرمود: جواب نامههایى را که به همراه دارى به من بده! نامهها را به او دادم. و با خود گفتم این دو نشانه [از نشانههاى امامتِ این کودک است]. و جریان کیسه، باقى مانده است. نزد جعفر رفتم و او را دیدم که آه مىکشید! یکى از شیعیان از او پرسید این کودک کیست؟
جعفر گفت: به خدا سوگند هرگز او را ندیده و نمىشناسم.
ابوالادیان ادامه مىدهد: ما نشسته بودیم که گروهى از اهل قم آمدند و از امام حسن عسکرىعلیه السلام سراغ گرفتند و چون از شهادت آن حضرت باخبر شدند گفتند: به چه کسى تسلیت بگوئیم؟ مردم به جعفر اشاره کردند. آنها بر او سلام کردند و تبریک و تسلیت گفتند.
سپس خطاب به جعفر گفتند: همراه ما نامهها و اموالى است. بگو نامهها از کیست؟ و اموال چقدر است؟!